در دل کوههای سر به فلک کشیده و در میان مههای نرم، معبدی آرام و جاودانه پنهان بود. این معبد، خانهی نگهبانان طبیعت و رازهای دیرینه جهان بود. هر غروب، پروانههای طلایی از جنگلهای رنگارنگ بیرون میزدند و به رقصی بیپایان در اطراف آبشارهای زلال و دریاچههای آبی میپرداختند.
یک روز، دختر جوانی به نام آیرا که از روستای پایین کوه آمده بود، به معبد رسید. او با خود امید و پرسشهایی درباره زندگی و سرنوشت داشت. نگهبان معبد، پیرمردی حکیم، به او گفت: «راز زندگی در رقص پروانهها و جریان آرام آب است. باید به طبیعت گوش دهی و راهت را پیدا کنی.»
آیرا ساعتها در باغ معبد ماند، پروانهها را تماشا کرد و صدای آبشارها را شنید. در سکوت آن مکان جادویی، قلبش آرام گرفت و پاسخها را دریافت. او فهمید که زندگی یعنی پذیرش تغییر و زیبایی در هر لحظهی گذرا.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.