در دنیایی که همه چیز با رنگ و طرح معنا مییافت، دو روح سرگردان در میان گردابهای طلایی و پیچیدهای از احساسات به هم رسیدند. مرد با موهای سیاه چون شب، پوشیده در ردایی از مربعها و مستطیلهایی به رنگ طلایی و سیاه، نشان از پیچیدگی و نظم داشت. زن با موهای قرمز آتشین و لبخندی که گویی تمام اسرار جهان را در خود داشت، بر تن لباسی از حلقهها و دایرههای رنگارنگ بود که نمایانگر احساسات متنوع و بیپایانش بود.
آغوششان چون پرتوهای نور خورشید که از دل تاریکی میتابد، ترکیبی از نظم و احساس بود؛ جایی که اشکال هندسی سخت با خطوط منحنی احساس در هم میآمیختند و رازهایشان را در سکوتی عمیق فاش میکردند. هر قطرهی سرخی که از بالا میچکید، یادآور شور و اشتیاقی بود که قلبهایشان را به هم پیوند داده بود.
در این لحظه، عشق نه تنها در نگاه و لمس، بلکه در هر رنگ و طرحی که بر لباسشان نقش بسته بود، جاری بود؛ داستانی که به زبان هنر و رنگها نوشته میشد و هیچ واژهای توان بیانش را نداشت.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.