در عمق تاریکی، دختری بود که پوستش ترک میخورد، نه به خاطر کهنگی، بلکه به خاطر خاطراتی که در دلش شکسته بود. هر ترک، زخمی بود از روزهایی که از او دور شده بود. دستهایش به یاد میآورد که چطور دستهایی که دوست داشت، به آرامی از زندگیاش فاصله گرفتند.
اما در دل این ترکها، پروانههای آبی پرواز میکردند؛ نمادی از امید و رهایی. پروانههایی که از دل شکستها زاده شدند و به سوی آزادی پر کشیدند. چشمهای درخشان او، پر از درد و عشق بود؛ نوری که از دل تاریکی به دنیا نگاه میکرد و هرگز تسلیم نمیشد.
با هر بال زدن پروانهها، دختری که زمانی درونش ترک خورده بود، آرام آرام زنده میشد. زنده میشد تا بار دیگر به زندگی لبخند بزند و به دنیای پیرامونش رنگ و زندگی ببخشد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.