در دل جنگلی افسانهای، زنی با ردایی از رنگیننورها میزیست. او نگهبان مهربانی و توازن بود؛ گیسوانش گلهای همیشهبهار را در خود داشت و دستانش آرامش را به هر موجودی هدیه میداد.
روزی، آهوهای کوچک که از ترس تاریکی شب در گوشهای پناه گرفته بودند، به سوی او آمدند. زن، یکی از آنها را در آغوش گرفت؛ در همان لحظه پرندگان آسمانی از دل کهکشان پایین آمدند و گرداگردش پرواز کردند.
جنگل از آرامش او جان گرفت، گلها شکفتند، پرندگان آواز خواندند، و آهوها بیهراس کنار او ایستادند. از آن پس، هر زمان که موجودی دلش از رنج سنگین میشد، کافی بود به یاد این تصویر بیفتد؛ تصویری که نشان میداد مهربانی، زبانی است که همهی طبیعت آن را میفهمد.

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.