در سرزمینی که رنگها زنده بودند و هر کدام زبانی برای سخن گفتن داشتند، زنی میزیست که “نگهبان جریانها” نام داشت. گیسوانش با موجهای بیپایان رنگها درآمیخته بود و هر حرکت دستش، نقشی تازه بر جهان میکشید.
او با نوک انگشتانش میتوانست باد را به رقص درآورد، آتش را آرام کند و آب را به آواز وادارد. گوشوارههای طلسمگونهاش صدای کهکشان را در خود داشت و بر گردنش، نگینی میدرخشید که رمز اتصال همهی رنگها به یکدیگر بود.
روزی که زمین در سکوتی سنگین فرو رفت و رنگها رو به خاموشی بودند، زن دستهایش را گشود، پردهای از رنگها را در فضا پخش کرد و دوباره به جهان روح دمید. از آن زمان، گفته میشود هرگاه رنگی در دل کسی جان میگیرد، تکهای از نفس اوست که دوباره در دل جهان جریان یافته است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.