در آغوش مهتابی چرخان، جایی که آسمان با آرزوهای звезд ستارهای میپیچد، ساحرهای ایستاده است. به شهر مینگرد، چشمکهای آن مانند چراغهایی امیدوار در اقیانوسی از تاریکی میدرخشند.
درخت درخشان در کنار او، درخت خردمندان، در کنار او ایستاده است و برگهای سوزانش رازهایی را زمزمه میکند که فقط او میتواند درک کند. جاروبش، همراه قابل اعتمادش، در انتظار استراحت است و به دنبال او به سفر میپردازد.
چه چیزی او را به این چشم انداز منتهی کرده است؟ آیا او محافظ پنهانی است، نگهبان شهر در برابر نیروهای نامرئی؟ یا آیا او آماده است برای یک تلاش، برای پیمودن مهتابی در جستجوی یک جادوی گمشده؟
در این شب، بین جادو و دنیا، او در تقاطع ایستاده است، ارادهاش مانند آسمان تاریک و بیکران است. شهر منتظر است و دنیا منتظر است، اما در این لحظه، او به تنهایی تصمیم میگیرد سرنوشتش را و مینویسد قصهای که به زودی در آسمانها میپیچد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.