در فضای سرخفام این گلزار، هر گل چون شعلهای از نور و سرّ، شکوفا شده بود. رنگ سرخ، نمادی بود از جانِ در آتش عشق الهی. در میان این شعلهها، کلمهای درشت و سیاه حک شده بود: «شکم»؛ جایی که انسان از نفس زمینیاش جدا میشود و به دریای بیکران روح نزدیک میگردد.
آنجا، در دل شکم، راز و رمزی نهفته بود. شکمی که دیگر نه فقط جسم بود، که کانون تنشها و کشمکشهای باطنی؛ مکانی که نفس اماره در آن به مبارزه طلبیده میشود و به جای آن، نور حق میدرخشد.
جملهی حک شده در میان گلها، مانند ندایی از عمق جان، میگفت:
“شده ششم به جز خودم نخواهم تو”
این سخن، بیان تام و تمام حقیقت توحید بود؛ جایی که فانی شدن در او، و جز او هیچ بودن، هدف نهایی سالک است. سالکی که از نفس خود گذشت، دیگر جز معشوق را نمیجوید و تنها در حضور او، وجود خود را مییابد.
گلهای سرخ، نماد شوق و شور الهیاند که دل عاشق را میسوزانند و پاک میکنند. شکم، مرکز این آتش است؛ جایی که روح در میسوزد و از خاکِ نفس، به آسمان وصل میشود.
این تصویر، داستان سیر و سلوک انسانی است؛ راهی از ظلمت نفس به سوی نور حق، که در آن هر شعله، هر کلمه و هر رنگ، جلوهای از عشق و فنا در معشوق است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.