در دل یک باغ جادویی پر از گلهای رنگارنگ و بوی خوش، دختری کوچک با بالهای بنفش نشسته بود. او نامش لیا بود، فرشتهای که از دل طبیعت و خیال به وجود آمده بود. لیا هر روز با پروانههای درخشان که به آرامی بالهایشان میدرخشیدند، بازی میکرد و با نگاه پر از شوق به آسمان پرستاره چشم میدوخت.
یک روز، لیا یک بادکنک بزرگ و زیبا دید که از آسمان نازل شده بود. این بادکنک پر از نور و طرحهای پیچیده بود، انگار از جواهری ساخته شده بود. او با دست کوچکش طنابی را که به بادکنک وصل بود گرفت و احساس کرد که دنیا به شکلی جادویی تغییر میکند.
بادکنک به آرامی لیا را به سوی یک شهر دور در افق برد، جایی که قلعههایی بلند و نورانی به آسمان میرسیدند و شکوفهها به رنگهای متفاوت میدرخشیدند. پروانهها همراه او پرواز میکردند، گویی که این سفر سرشار از امید، زیبایی و رویا بود.
لیا میدانست که این سفر آغاز یک ماجراجویی بزرگ است، جایی که هر لحظهاش با جادو و عشق به طبیعت آمیخته شده و به او یاد میدهد که هر رویایی میتواند به حقیقت بپیوندد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.