او در سکوت تاریکی اتاق نشست، تنها صدای قلبش با آهنگ پیانو همآوا بود. لباسی سفید، نرم و شفاف پوشیده بود، همانند خیالهای پاک و دستنیافتنیاش. دستهایش با دقت و ظرافت روی کلیدهای پیانو میلغزید، هر نت همچون کلامی بود که نمیتوانست بر زبان بیاورد.
گلهای سرخ روی پیانو، گویی شعلههای آتش در میان سکوت بودند؛ نمادی از احساساتی که درونش شعلهور بود ولی جرات ابرازشان را نداشت. هر بار که انگشتانش روی کلیدها فشار میداد، داستانی از عشق، امید و تنهایی روایت میکرد.
او نه تنها پیانو مینواخت، بلکه با هر نت، بخشی از روحش را به تصویر میکشید؛ تصویر زنی که میان نور و سایه، میان صدا و سکوت، در جستجوی خودش بود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.