در دل کوهستانی سرسبز و آرام، کلبهی چوبی کوچکی کنار دریاچهای زلال قرار داشت. این کلبه با سقفی سنگفرش و پنجرههایی که نور گرم داخلش را به بیرون میتاباند، همچون نگینی بود در میان جنگلهای رنگارنگ پاییزی. گلهای رنگارنگ و بوتههای خوشرنگ دور کلبه را در برگرفته بودند، و درختان بلند با برگهای زرد و نارنجی خود همچون نگهبانانی مهربان در اطراف آن ایستاده بودند.
هر صبح، مه سبک و لطیف دریاچه را در آغوش میکشید و انعکاس زیبای کلبه و گلها را در آب به نمایش میگذاشت. صدای پرندگان و خشخش برگها، سکوت کوهها را میشکست و نوید یک روز تازه را میداد.
در این خانه، پیرمردی تنها زندگی میکرد که هر روز با عشق و صبر به باغچهاش میرسید. او باور داشت که هر گل و هر برگ قصهای برای گفتن دارد و انعکاس دریاچه رازهای بسیاری در دلش پنهان است. این کلبه نه تنها یک خانه، بلکه یک پناهگاه برای روح بود، جایی که زندگی و طبیعت در هم آمیخته و آرامش بینظیری را به ارمغان میآورد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.