در مرز ناپیدای جهان نور و تاریکی، موجودی زندگی میکرد که تنها با نامش جهانها میلرزیدند: نوکسارا، گربهی کیهانی. چشمهایش خورشیدهایی خاموششده را در دل خود داشتند و پشم سیاهاش، سیاهی مطلق خلأ را بازتاب میداد. در جهانهایی که رنگ از آنها ربوده شده بود، تنها او قادر بود جرقهای از زندگی را بازگرداند.
روزی یکی از جهانهای موازی، در خطر نابودی رنگ قرار گرفت. موجودی ناشناس، تمام طیفهای نوری را بلعیده و فقط سیاهی باقی گذاشته بود. نوکسارا از خواب کیهانی بیدار شد، چشمان طلاییاش در آسمان بیرنگ شعله کشید. با هر قدمش، قطرهای از رنگ بر زمین میچکید: نارنجی، فیروزهای، سرخابی…
با یک خیز از میان تاریکی، موجی از رنگهای آتشین و آبی و سفید در فضا پاشیده شد. هر ذرهی رنگ، چون ستارهای جدید، زندگی را بازمیآفرید. نوکسارا نه فقط نجاتبخش، بلکه حافظ تعادل بود.
و چون مأموریتش به پایان رسید، دوباره به میان تاریکی بازگشت… اما چشمهایی که رنگ را دیده بودند، هرگز خاموش نمیشدند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.