در شهری تاریک و پر رمز و راز، خبری پراکنده شده بود؛ کسانی که نیمهی صورتشان به شکلی عجیب به شکل حیوانات درمیآمد، کسانی که قدرت دیدن چیزهایی فراتر از واقعیت داشتند.
دختری جوان با چشمان عمیق و نیمرخ جغدگونه، هیچگاه نمیدانست چرا همیشه در خوابهایش صدای بال زدن جغدی عظیم را میشنود. تا اینکه روزی ناگهان نیمی از صورتش شروع به تغییر کرد؛ نقوشی تاریک و پر از راز، مثل نقاب جغد روی پوستش نقش بست.
همزمان با این تغییر، چشمهای جغد بزرگی در خیابانهای شهر دیده شدند؛ جغدهایی که هیچ کس نمیدانست از کجا آمدهاند و چرا همه جا حضور دارند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.