در دل جنگلی جادویی، دختری با لبهای خونین زندگی میکرد. هر بار که لبهایش را باز میکرد، کلمات جادوییای بیرون میآمد که میتوانست دنیا را تغییر دهد. اما موهایش مانند تارهای نامرئی دور صورتش پیچیده بودند و مانع از آزاد شدن کامل جادو میشدند.
روزی یک سایه تاریک آمد تا قدرت لبهای قرمز را بدزدد. لیانا با جادوی عشق و شجاعت لب زد و تارها شکستند. لبهایش روشن شدند و سایه تاریک به نور تبدیل شد.
از آن روز، لبهای قرمز او نماد امید و جادو شدند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.