در دل یک خانهی قدیمی که نور نرم پنجره، بر دیوارهای کهنه میرقصید، پنج دوست جوان گرد هم آمده بودند. هر کدام لباسهایی به رنگهای گرم به تن داشتند و دستهایشان با نقشهای زیبای حنا آراسته بود.
آنها نه فقط برای نواختن موسیقی، بلکه برای بیان قصههای دلشان گرد هم آمده بودند؛ داستانهایی از دوستی، امید و زندگی. هر ضربهای که به تنبک میزدند، پژواکی از گذشتههای دور و آرزوهای آینده بود. دختری که در وسط ایستاده بود با لبخندی آرام، انگشتانش را بر روی تنبک میکشید و دیگران همگام با او، نوای مشترکی خلق میکردند.
کتابی باز روی میز جلوشان قرار داشت، گویی هر صفحهاش حکایتی از روزهای دور را بازگو میکرد. دستهای پرنقش و نگار حنا، نشان از سنت و هویت داشتند و لبخندهایشان نشانهی همدلی عمیق بود.
این پنج دوست نه فقط ساز میزدند، بلکه با هر ضربه، نوای زندگی و پیوندی ناگسستنی را میساختند؛ نغمهای که از دیوارهای خانه گذشت و به قلبهای شنوندهها رسید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.