در روزی آفتابی و پر از زندگی، خیابانی در پاریس به رنگهای بهار مزین شده بود. فروشنده گل کنار پنجرههای چوبی مغازهاش ایستاده بود و با دقت گلها را چید، هر گلی مثل لحظهای خاص از زندگی را یادآوری میکرد. برج ایفل، این نماد بیزمان شهر، همچون نگهبانی آرام به تمامی عاشقان و رهگذران نگاه میکرد.
پردهای از ابرهای سفید در آسمان، بازیگوشی نور خورشید را به زمین تابانده بود. گلهای رنگارنگ روی کاشیهای مرطوب زمین بازتاب داشتند، درست مثل خاطراتی که در ذهن آدمی زنده میشوند و گاهی به زمین میافتند تا فرصتی دوباره برای رشد بیابند.
یک زن که گل رز قرمز در دست داشت، آهسته از پلهها پایین آمد. نگاهش به دوردستها و برج ایفل بود، جایی که شاید داستان عشقش آغاز شده بود. گلها و شهر، با تمام زیبایی و پیچیدگیشان، به هم پیوند خورده بودند تا قصهای از امید، عشق و زندگی را روایت کنند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.