در گوشهای از جهان، دختری تنها با لباسی به رنگ آسمان نشسته بود. دستهایش آرام روی ساز چوبیاش حرکت میکردند، انگار که هر نت موسیقی، خاطرهای از گذشته را بازگو میکرد. نور ملایمی از پنجره به او میتابید، گویا آوای سازش توانسته بود دیوارهای زمان را بشکند و در آن لحظه همهی دردها و شادیها به یک نقطه رسیدند.
او نه تنها ساز مینواخت، بلکه با آن حرف میزد؛ با نغمهها، با هر لمس سیم و هر کشیدن کمان. موسیقیاش مانند نسیمی بود که بین تاریکی و روشنایی جریان داشت، سفری به دل روح و روشنایی درون. این لحظهی مقدس، لحظهای بود که در آن همه چیز به سکوتی شیرین و عمیق فرو میرفت و تنها صدای ساز، داستانی بیپایان را بازگو میکرد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.