در باغی پنهان و سرشار از آرامش، دختری با موهای نقرهای و چشمانی که گویی رازهای عمیقی را در خود نهفته داشت، زندگی میکرد. او همیشه کلاه بزرگی بر سر داشت که پر از گلهای تازه و رنگارنگ بود؛ گویی طبیعت تمام زیباییهایش را به او بخشیده بود. بر شانهاش، گربهای نرم و آرام با چشمان سبز نشسته بود که مثل نگهبانی وفادار، نگاهش به اطراف بود.
هرگاه دختر در میان گلها قدم میزد، گربه همراهش میشد و با هم در دنیایی پر از خیال و رنگ زندگی میکردند. گلها نه تنها زیبایی، بلکه یادآور امید و زندگی بودند؛ و گربه نمادی از وفاداری و آرامش. دختری که گویا خودِ طبیعت بود، در آغوش شکوفهها و همراهی گربهاش، قصهای جاودانه از پیوند انسان و طبیعت مینوشت.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.