در شهری که رنگها و شکلها با هم ترکیب شده بودند، زنی زندگی میکرد که همیشه کلاه بزرگی به سر داشت. این کلاه نه تنها آبی بود، بلکه پر از گلهای زیبا و رنگارنگ بود که روی آن شکفته بودند؛ گلهایی که انگار از دل طبیعت به دنیای دیجیتال آمده بودند.
زنان شهر همیشه کنجکاو بودند بدانند پشت این کلاه چه رازی نهفته است. اما هر وقت نزدیک میشدند، زن با لبخندی مرموز و لبان قرمز رنگش، کلاه را پایینتر میکشید تا چشمانش پنهان بماند.
میگفتند کلاهش تکهای از دنیایی دیگر است؛ جایی که هنر و طبیعت در هم میآمیزند. هر گل روی کلاه، خاطرهای بود از روزهای روشن و پر امید، از لحظاتی که زندگی به رنگ شکوفهها میدرخشید.
و او، مانند همان گلها، هر روز در میان زندگی پیچیده شهر، یادآور زیبایی و آرامش بود؛ حتی اگر جهان اطرافش به هم ریخته و پیکسلی شده بود، او هنوز با شکوه و رنگارنگ بود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.