در دل جنگلی سرسبز و پر از شکوفههای رنگارنگ، دختری زیبا با لباسی که پر از نقش گلها بود، کنار درختی کهنسال ایستاده بود. درختی که سالها شاهد رازها و قصههای هزاران عاشق بوده است. او چشمهایش را بست و با آرامش، دستهایش را روی تنهی پوشیده از خزهی درخت گذاشت. نسیم ملایم بهاری، موهای طلاییاش را نوازش میکرد و پرندهها با آوازشان سکوت جنگل را میشکستند.
هر گل و هر شکوفه در این جنگل، قصهای برای گفتن داشت؛ قصههایی از امید، از رهایی، و از عشقهایی که فراتر از زمان بودند. او در آن لحظه فهمید که زندگی، مانند این شکوفههاست؛ زیبا، شکننده و گذرا. اما هر بار که میخندد و هر بار که دوست دارد، درختهای این جهان با او همصدا میشوند و قصههایشان را به باد میسپارند.
دختر به آرامی از کنار درخت دور شد، اما بخشی از آن جنگل همیشه در دلش باقی ماند؛ بخشی که هرگز پژمرده نخواهد شد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.