در دل یک جنگل جادویی، شبی که ماه کامل همچون چراغی آسمانی بر زمین میتابید، میکی ماوس و دوست صمیمیاش، دونالد داک، روی شاخهای بلند نشسته بودند.
میکی با پیراهن قرمزش، گیتارش را در آغوش گرفته بود و نوای گرم و آرامی از دل سیمها بیرون میکشید. دونالد، با لباس کلاسیک آبیرنگش و لبخندی کودکانه، به دقت گوش میداد. گیتارش را پشتش گذاشته بود؛ آن شب، شنونده بودن را بیشتر از نواختن دوست داشت.
صدای موسیقی در دل جنگل میپیچید و حتی نسیم، آرامتر از همیشه میوزید تا ملودی را خراب نکند. مهتاب، بزرگ و روشن، همچون یک تماشاگر وفادار بالای سرشان بود و آسمان با لکههای نارنجی، گویی دست زدنی بیصدا برای این دو دوست میفرستاد.
در آن لحظه، هیچچیز مهمتر از بودن کنار کسی نبود که صدایت را، حتی اگر ناهماهنگ باشد، با لبخند پاسخ میدهد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.