در دل جنگلی آرام که سپیدی برف آن را در آغوش گرفته بود، روباه مادر و تولهاش هر روز پیش از طلوع خورشید به کنار پل سنگی میآمدند. آنها روی قطعهای یخزده از خشکی کنار آب مینشستند و سکوت طبیعت را گوش میدادند.
مادر، سالها پیش، قولی به درختان و جویبار داده بود؛ نگهبانی از مسیر گذر زمستان. هر سال با نخستین برف، بازمیگشت تا از گذرگاه محافظت کند. پل سنگی، نه تنها راه عبور حیوانات بود، بلکه حافظ تعادل طبیعت در این سرزمین بود.
تولهاش که برای اولینبار برف را میدید، با کنجکاوی به انعکاس نور روی آب خیره شد و پرسید:
«مامان، چرا همیشه اینجا میآییم؟»
روباه مادر لبخندی زد و گفت:
«چون هر جا که عشق و تعهد باشه، حتی سردترین روزها هم گرم میشن.»
و در آن لحظه، پرتو خورشید از میان شاخههای برفی گذشت و پلی از نور روی آب ساخت؛ پلی میان نسلها، میان طبیعت و وفاداری.

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.