در اتاقی پر از نور نرم عصرگاهی، دختری در لباس گلبهی مینشست و با دستهایی ظریف بر کلیدهای پیانو میرقصید. هر نت که به گوش میرسید، گویی با بوی گلهای تازه بهاری در هم آمیخته بود. شاخههای گل صورتی در گوشه پیانو، با هر نت موسیقی، گویی زندگی دوباره مییافتند و به سوی دختر لبخند میزدند.
او نه تنها به موسیقی گوش نمیداد، بلکه در آن غرق بود. هر نت برایش پلی بود به دنیایی که تنها خودش میدید؛ دنیایی پر از خاطرات شیرین، امیدهای خاموش و رویاهای پرنور. موهای پریشانش، آرامش درونیاش را منعکس میکرد و نگاهش پر از تمرکز و آرامشی خاص بود.
این پیانو برای او فراتر از یک ساز بود؛ گویی زبان قلبش را به جهان بیان میکرد. او با هر نت، رازهای درونش را به گلها و دیوارهای اطراف میگفت؛ رازهایی که هیچ کلامی نمیتوانست بیانشان کند.
هر بار که پیانو به صدا در میآمد، جهان برای لحظهای بهتر میشد، و دختر و گلها در آن لحظه جادویی، همصدا میشدند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.