در دل شب، وقتی سکوت همه جا را پر کرده بود، دختری در لباس آبی نیلی که همچون مهتاب نرم و لطیف بود، در کنار چوبی طلایی هارپی نشسته بود. انگشتانش آرام بر روی تارهای ساز میلغزیدند و هر نت، حکایتی از احساسات پنهان در دلش را بازگو میکرد.
او نه تنها نوازنده بود، بلکه نگهبان نغمههایی بود که فقط در دنیای رویاها شنیده میشدند؛ نغمههایی که رنگ و بوی عشق، اندوه و امید را به هم میآمیختند. لباس سبک و شفافش، همچون پردهای بود که بین واقعیت و خیال فاصله میانداخت و تارهای ساز، پل ارتباطی بین دو جهان.
هر نت که زاده میشد، نورهای آبی و طلایی را در هوا پراکنده میکرد، انگار که هر صدایی، جادویی از آرامش و زندگی بود که در دل شب تنیده شده بود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.