در سرزمینی دور، جایی میان خواب و بیداری، دو روح سرگردان کهن سالها در جستجوی هم بودند. سرانجام، در میانه دشتی از نور، رنگ، و پروانه، یکدیگر را یافتند.
زن، با موهایی که چون آبشار گلهای بهاری جاری بود، گلهایی در مو داشت که هرکدام نمادی از رؤیایی کهنه بود. مرد، در هالهای از شعلههای آرام پیچیده شده، گویی خود از آتش عشق ساخته شده بود.
وقتی یکدیگر را در آغوش گرفتند، زمان ایستاد. پروانهها، پیامرسانان احساسات فراموششده، دُورشان حلقه زدند. رنگها، با هر حرکتشان، جان میگرفتند. زمین گل داد، آسمان روشنتر شد.
میگویند هرگاه دو دل، بینیاز از کلام، درکِ هم کنند، جهان پاسخ میدهد. و آن لحظه، پاسخ جهان، رقص پروانهها بود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.