در دل جنگلی که تنها با نور ماه روشن میشود، زنی به نام آیانا زندگی میکرد؛ نگهبان شب و حافظ اسرار طبیعت. آیانا با لباسهایی از پر و جواهر، نماد پیوند انسان با روحهای آسمانی بود. جغد بزرگی که همیشه بر بازویش مینشست، نوکنقرهای نام داشت—چشمانی داشت که گذشته و آینده را میدید.
هر شب، آیانا به کنار دریاچه میرفت، جایی که سه توتم باستانی ایستاده بودند؛ هرکدام نمایندهی یک عنصر: زمین، باد، و رؤیا. مردم قبیله باور داشتند که وقتی ماه کامل میشود، آیانا با نوکنقرهای به توتمها دعا میکند تا تعادل جهان حفظ شود.
اما آن شب، ماه درخشانتر از همیشه بود. آیانا فهمید که زمان یک دگرگونی رسیده—جغد با صدایی آرام گفت: «تو باید راز چهارمین توتم را بیابی، آنکه در دل خود انسان را پنهان کرده.» آیانا به دل جنگل رفت، جایی که ستارهها به زمین نزدیکتر بودند، و در سکوت شب، صدای قلب طبیعت را شنید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.