در سرزمینی میان آسمانهای چرخان و دریاهای بیقرار، زنی به نام سِرِلیا فرمانروایی میکرد؛ بانویی با ردایی آبی که در تاریکی میدرخشید، تاجی از ستارگان بر سر داشت و عصایی طلایی در دست، که گوی نورانیاش قدرت کنترل عناصر را در خود داشت.
هرگاه که جهان دچار بیتعادلی میشد—طوفانها بیوقفه میغریدند، صاعقهها آسمان را میشکافتند، و امواج دریا بر صخرهها میکوبیدند—سریلیا در میان این آشوب ظاهر میشد. با گامهایی آرام، در میان گلبرگهای صورتی شناور و گلهای رز که در پای صخرهها شکفته بودند، او به نقطهی تلاقی آسمان و دریا میرفت.
گوی عصایش را بالا میبرد، و با زمزمهای که از دل کهکشانها میآمد، انرژیها را آرام میکرد. صاعقهها به نور تبدیل میشدند، امواج به نغمه، و گلبرگها پیامآور صلح میشدند.
اما آن شب، یکی از کهکشانها به رنگ سرخ درخشید—نشانهای از تهدیدی ناشناخته. سریلیا میدانست که این بار، تنها قدرت کافی نیست؛ باید راز پنهان در دل گلهای رز را کشف کند، جایی که عشق و رنج در هم تنیدهاند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.