در دل کوههای بلند، دهکدهای کوچک و دنج بر لبهی پرتگاهی نفسگیر ساخته شده بود. مردم آنجا باور داشتند که آبشار عظیمی که از بالای صخره فرو میریخت، نماد جریان زندگی است؛ هر قطرهای که به پایین میرسید، نمایانگر امید و تداوم بود. خانهها، با سقفهای قرمز رنگ، چنان به صخره چسبیده بودند که انگار در حال گفتن داستانی از استقامت و همبستگی بودند.
هر صبح، خورشید از میان ابرهای سفید بیرون میزد و نورش را به روی برگهای سبز و گلهای رنگارنگ میپاشید، انگار که به همه زندگی میبخشید. صدای آبشار، با تمام قدرتش، نه ترسناک بود و نه آزاردهنده، بلکه همچون نوایی آرامشبخش به گوش میرسید که دلها را به صلح و امید دعوت میکرد.
خانهی تنها روی پرتگاه، با نگاهی محافظ، گویی نگهبان رازهای دهکده بود؛ رازهایی که تنها در سکوت آب و سنگ فاش میشدند. اهالی دهکده میدانستند که زندگی مانند آن آبشار است؛ گاهی قدرتمند و گاهی آرام، اما همیشه جاری و پابرجا.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.