در سرزمینی جادویی که مرزهای بین انسان و طبیعت به هم میریخت، دختری زندگی میکرد که نگاهش از هرچیز زندهای عمیقتر بود. چشمان او همچون دریچهای به روح جهان باز میشد و میتوانست رازهای نهفته در دل گلها و برگها را ببیند.
یک روز، هنگامی که نسیم به آرامی میان شاخهها میرقصید، دخترک در میان انبوهی از برگهای رنگارنگ و گلهایی با چشمان آبی خیرهکننده گم شد. این گلها نگهبانان دنیاهای ناشناخته بودند و هر کدام داستانی برای گفتن داشتند.
چشمهای دختر در میان این جهان گیاهی، همچون دروازهای به روح طبیعت تبدیل شد و هر برگ و گل، شکوفههای راز را در برابر نگاه او باز کردند. او فهمید که زیبایی و زندگی در هر تار و پود این جهان، با هم تنیده شدهاند و تنها کافی است با دقت به آن نگاه کنی تا حقیقت نهفته را ببینی.
دخترک با این نگاه جادویی، پیامآور عشق و زندگی شد؛ پیامی که هر موجود زندهای را به هم نزدیکتر میکرد و یادآور این بود که همه ما بخشی از یک دنیای بزرگ و شگفتانگیزیم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.