در دنیایی دور، جایی بود به نام شادوکیا؛ جایی که همه ساکنان آن توپهای رنگارنگی با صورتهایی خندان بودند. هر کدام از این توپها، یک احساس مثبت را نمایندگی میکرد: شادی، امید، بازیگوشی، شگفتی، و مهربانی.
در مرکز این دنیا، یک توپ بزرگ زرد با چشمان آبی بزرگ زندگی میکرد که همه او را قلب بزرگ صدا میکردند. قلب بزرگ راز عجیبی داشت: او نمیخندید فقط برای خودش، بلکه لبخندش باعث میشد همه اطرافیان هم شاد شوند. هر وقت کسی غمگین میشد، فقط کافی بود کنار قلب بزرگ باشد تا دوباره بخندد.
اما یک روز، رنگها شروع به کمرنگ شدن کردند. لبخندها کمرنگ شدند و ساکنان شادوکیا نگران شدند. آنها نزد قلب بزرگ رفتند. او با لبخند گفت: “من شادی همه شما را درونم دارم، اما حالا زمانش رسیده تا شما هم نور خودتان را پخش کنید.”
توپهای کوچک خندان با شنیدن این حرف، لبخند خود را با همسایههایشان تقسیم کردند. رنگها بازگشتند. حالا دیگر شادی تنها در قلب بزرگ نبود، بلکه در دل همه پخش شده بود.
از آن روز، لبخند در شادوکیا نه فقط یک حس، بلکه یک مسئولیت شد. چون هر لبخند، دنیایی را تغییر میداد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.