قطرات باران با مژه های رنگین کمانی رنگ او برخورد می کردند و روی پوست درخشانش می لغزیدند و ردپایی از تسکین را در میان دریای التهاب به جا می گذاشتند. سیگار می سوزد ، دودش مانند نجواهای پنهان به آسمان بلند می شود. لب های یاقوتی اش در تضاد با آن ، اعتراف به یک لذت ممنوعه است. چشمان بسته او به دنیایی از خاطرات خیانت می کند ، هر کدام قطره ای اشک ریخته نشده از سر پشیمانی.
او در این تعادل ظریف بین زیبایی و خرابکاری گرفتار شده است. هر کام سیگار تلاش برای غلبه بر حسی است که مانند باران سیل آسا بر او می بارد. یک نقاشی از آسیب پذیری و سرسختی. در این لحظه ، او نه یک قربانی ، بلکه یک هنرمند است که سرنوشت خود را با نفس نفس نقاشی می کند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.